مثل ایدز می ماند ؛ راه های انتقالش را نمی گویم ! اینکه ممکن است سال ها دچارش بوده باشی و خودت ندانی ! علائمش ممکن است سالها بعد از ابتلا پدیدار شود : آشفتگی شخصیتی ، توهم ، ذهن منقطع ، از دست دادن شعور ، ...
مثل سرماخوردگی نمی ماند ؛ خودت اصلا نمی فهمی چه ات هست ، چه برسد که اذیت شوی ! چند نفر هستی که هر کدام زندگیشان را می کنند . اما بقیه نمی توانند تحملت کنند !
شاید فقط این طرد شدن کمی زجر آور باشد ؛ اما اینکه تنهایی را کشف می کنی ، تازه می فهمی زندگی چقدر با آنچه بقیه می کنند ، فرق دارد . از این روزمرگی مزخرف آزاد می شوی ، چون درک کردی که یکی نیستی و محدود ...
به ابعاد ناشناخته وجودت می رسی ! لذت کشف کردن ذرات وجودت را می چشی ! هر روز شخصیتی تازه و جدید ؛ بد یا خوب . شخصیت هایی که شاید هیچ وقت تمامی نداشته باشند . نا متناهی بودن را حس می کنی !(آخر تو ذره ای از خودش هستی و شاید جانشینش ...)
آنوقت از خودت می پرسی : جز به خالق ضمایرت ، به بقیه چه نیازی هست ؟!
اسکیزو یا شیزو ؛ مهم دنیای جدید پیش روست ...