آمده ایم جایی دور از خانه ، دور هم ، درس خواندن را یاد بگیریم و فکر کردن را ...
اما حس می کنم چشم هایم بیشتر از قبل باز شده ! خیلی چیز ها را که فقط فکر می کردم می بینم و ندیده بودمشان ؛ راه دیدنشان را یاد گرفته ام !
تکلیفم با خودم روشن نیست ، باید بدانم چیست ؟!
اگر ندانم ، دیوانه می شوم ؛ مثل دیشب تا الآن ...
حالم اصلا خوب نیست ! شاید ظرفیتش را نداشته ام !
کم آورده ام ! نیازم را از خودش خواستم ، رفتم پیش کسی که روی آن را دیگر زمین نمیزند ؛ مطمئنم به دادم می رسد ؛ او کارش این است !
فقط می خواهم قرار بگذارم ، باخودم ؛ و نمی خواهم دیر سر قرار برسم !
می روم بخوابم ، وقتی میخوابم چشمانم بیشتر باز می شود ؛ بیشتر از دیشب و قبلش ...